معنی تعلیم ناپذیر

حل جدول

تعلیم ناپذیر

نا آموختنی


تعلیم

آموزش، یادگیری، یاد دادن

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

تعلیم

تعلیم، مذهب

عربی به فارسی

تعلیم

پرسش نامه مذهبی , کتاب سوال وجواب دینی , تعلیم ودستور مذهبی , شهریه , حق تدریس , تعلیم , تدریس , اموزانه

لغت نامه دهخدا

تعلیم

تعلیم. [ت َ] (ع مص) بیاموختن و بیاگاهانیدن. (تاج المصادر بیهقی). آموزانیدن و بیاگاهانیدن. (دهار). آموزانیدن و آگاه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را چیزی آموختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). آموختن و تربیت و تأدیب. (ناظم الاطباء): وی دو تدبیر و تعلیم بد کرد که روزگارها در آن باید تا او را در توان یافت و از هردو خداوند پشیمانست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329).
چون نیاموختی چه دانی گفت
که به تعلیم شد جلیل جریر.
ناصرخسرو.
پس تعلیم دیگران، که اگر به افادت دیگران مشغول شود و در نصب خویش غفلت ورزد همچون چشمه ای باشد که از آب او همگنان را منفعت حاصل می آید و او از آن بی خبر. (کلیله و دمنه).
در این تعلیم شد عمر و هنوز ابجد همی خوانم
ندانم کی رقوم آموز خواهم شد به دیوانش.
خاقانی.
کوهکن تعلیم خارا سفتن از فرهاد داشت
هرچه کرد از کاوش مژگان شیرین یاد داشت.
کلیم (از آنندراج).
ز سرو خوش خرام او که غافل میتواندشد
که دل تعلیم از خود رفتن از رفتار او دارد.
صائب (از آنندراج).
ورجوع به تعلیم در اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 344 شود. || نشان لشکریان بر خود بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گذاشتن علامت و نشانی بخاطر شناسائی او. (از اقرب الموارد). || فارسیان بمعنی لازم نیز آورده اند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آموختن:
گروهی دید گرداگرد یوسف
پی تعلیم دین، شاگرد یوسف.
جامی (از غیاث اللغات).
و رجوع به ترکیبهای این کلمه شود.


ناپذیر

ناپذیر. [پ َ] (نف مرکب) ناپذیرنده. نپذیرنده. ناپذیرا. که قابل نیست. که نمی پذیرد. که قبول نمی کند.
ترکیب ها:
- آشتی ناپذیر. اجتناب ناپذیر. اصلاح ناپذیر.امکان ناپذیر. اندرزناپذیر. انکارناپذیر. انعکاس ناپذیر. پندناپذیر. تزلزل ناپذیر. جبران ناپذیر. خدشه ناپذیر. درمان ناپذیر. دل ناپذیر. شکست ناپذیر. صورت ناپذیر. عرض ناپذیر. عقل ناپذیر. علاج ناپذیر. غلبه ناپذیر. مرهم ناپذیر. رجوع به همین مدخل ها شود.

فرهنگ عمید

تعلیم

علم یا هنری را به کسی یاد دادن، کسی را چیزی آموختن،
آموزش،

کلمات بیگانه به فارسی

تعلیم

آموزش

فرهنگ فارسی آزاد

تعلیم

تَعْلِیم، آموختن، بکسی یاد دادن، آموزش دادن،

فارسی به آلمانی

تعلیم

Doktrin [noun]

فرهنگ معین

تعلیم

(تَ) [ع.] (مص م.) یاد دادن.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تعلیم

آموزه، آموزش

مترادف و متضاد زبان فارسی

تعلیم

آموزش، پرورش، تربیت،
(متضاد) تعلم، درس، مدرسی، یاد، بارآوردن، پروراندن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

تعلیم

کسی را چیزی آموختن

فارسی به ایتالیایی

تعلیم

educazione

معادل ابجد

تعلیم ناپذیر

1513

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری